غزل غزل های سلیمان   2013-08-26 09:58:38

سرود نخست

«- كاش مرا به بوسه ‏هاى دهانش
ببوسد.
عشق ِ تو از هر نوشاك ِ مستى ‏بخش
گواراتر است.
عطر ِ الاولين
نشاطى از بوى خوش ِ جان ِ توست
و نامت خود
حلاوتى دلنشين است
چنانوست كه با كره‏ گان‏ت دوست می ‏دارند.»

«- مرا از پس ِ چون عطرى كه بريزد.
خود از اين رخود می كش تا بدويم،
كه تو را
بر اثر بوى خوش ِ جان‏ت
تا خانه به دنبال خواهم آمد.»

«- اينك پادشاه ِ من است
كه مرا به حجله ‏ى پنهان خود اندر آورد!
سرا پا لرزان
اينك من‏ ام
كه از اشتياق ِ او شكفته می ‏شوم!
آه! خوشا محبت ِ تو
كه مرا لذت‏ اش از هر نوشابه ا‏ى مستى‏ بخش
گواراتر است!
تو را با حقيقت ِ عشق دوست می دارند.»

«- اى دختران اورشليم! شما را
به غزالان و ماده‏ آهوان ِ دشت ‏ها سوگند می ‏دهم:
دلارام ِ مرا كه سخت خوش آراميده بيدار مكنيد
و جز به ساعتى كه خود خواسته از خواب ‏اش بر نه انگيزيد!»

«- آواز ِ دهان ِ محبوب ِ من است اين كه به گوش می ‏شنوم!
اينك اوست كه شتابان از شتاب ِ خويش
از كوه‏ها می ‏گذرد و از پشته ‏ها بر می ‏جهد.

محبوب ِ جان ِ من آهو بچه ا‏ى نوسال است كه شير از پستان ِ ماده غزالان می ‏نوشد.
در پس ِ ديوار ِ ما ايستاده
از دريچه می بيند، از پس ِ چفته‏ ى تاك
و مرا می ‏خواند.»

«- برخيز – اى نازنين من! اى زيباى من! – و به سوى من بيا.
يكى ببين كه زمستان گريخته، فصل ِ باران‏ ها در راه ‏گذر به پايان رسيده است و زمان ِ سرود و ترانه فراز آمده.
يكى در خرمن گل ببين كه بر سراسر ِ خاك رُسته است.
بهار ِ نو باز آمده در سراسر ِ زمين ِ ما آواز ِ قمري كان است.
يكى در جوش ِ سرخ ِ ميوه‏ ى نو ببين كه بر انجيربن نشسته،
يكى به خوشه ‏هاى به گُل نشسته ‏ى تاك ببين كه خوش عطرى می پراكند.

برخيز اى نازنين ِ من! اى زيباى من! و به سوى من بيا.
برخيز اى كبوتر ِ من كه در شكاف ِ صخره ‏ها لانه دارى، اى كبوتر ِ من كه در جاى‏هاء ِ بلند می نشينى!
بيا كه مرا از ديدار ِ روى خود شادمان كنى و از شنيدن ِ آواز ِ خويش شكفته كنى
كه صداى تو هوش‏ ربا است
و روى تو هوش‏ ربا است
در برترين ِ مقامى از هوش‏ ربايى.»

«- دلدار ِ من از آن ِ من است به‏ تمامى و من از آن ِ اويم به ‏تمامى.
همچون شبان ِ جوانى كه گله‏ ى خود را در سوسن ‏زاران به چرا می ‏برد
همچون ‏روباه ان‏ جوان ‏سال،كه‏ تاكستان ‏های ‏پُرگُل ‏را تاراج می كنند
( روبه كان را از براى من بگيريد! شبان جوان را بگيريد! )
دلدارم رمه‏ ى بوسه ‏هايش را خوش در سوسن ‏زاران ِ من به گردش می برد، خوش در تاكستان من به گردش می برد.»

«- بدان ساعت كه نسيم ِ مجمر گردان روز برخيزد،
بدان هنگام كه سايه‏ ها دراز، و آن‏گاه بی رنگ شود
زود به سوى من ‏آ، اى دلدار ِ بی همتاى من!
زود به سوى من‏ آ، اى شيرخواره ‏ى ماده غزالان!
از دل ِ كوهساران درهم و آبكندهاى بِتِر، زود به سوى دلدار ِ خويش آى!»

غزل غزل های سلیمان

ترجمه ی احمد شاملو از عهد عتیق


نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات